1403/05/10 مهدی صفا

گزارش اردوی موسیقی انزلی

اردوی انزلی
درودی صد بدرود. یکی از افتخارات من، حضور در اردوی چهارم موزیکوردو بود.
در تیم تدارکات از یک ماه قبل با جمعی از بازماندگان (بازماندگان اردو نام گروهی است که پس از برگزاری اول اردو در تلگرام تشکیل شد) رفتیم و کلی برای مکانی که قرار بود مستقر بشیم وقت گذاشتیم چون ولنتاین بود و ویلاهارو جوونا غارت کرده بودن. اما باز با این حال بهترینش نصیب ما شد.
روز اردو
شروع اردو آنچنان منو بچه هارو سوپرایز کرد که واقعن انتظارشو نداشتیم. هر دوستی که از هر شهر دوری (اصفهان٫ساوه٫تهران٫سنندج) وارد ویلا میشد به قدری تو وجودشون سرشار از صمیمیت بود که همه شوکه شدیم. هوای دلچسب و بارونی ٫ ویلای زیبا و لاکچری فضای هنر و صمیمیت رو دوچندان کرده بود. بچه ها رسیدنو با خوش و بشی که کردیم سریع تدارکات ناهار براشون چیده شد تا خستگی راه از تنشون در بیاد. اما بس اینکه خسته نبودن و بعد ناهار شروع کردند به خوش و بش و بحثای موسیقی.
تا بعد از ظهر استراحت کردیم بچه ها به علاقه خودشون هرکدوم مشغول تفریح خودشون شدند تا قبل شام که بچه ها همگی تصمیم گرفتیم بریم داخل استخر ویلا. بچه ها یکی پس از دیگری رفتن و بازی کردند و اومدن بیرون اما سجاد عزیزی ساعت ها درون آب موند و آب شُش در آورد و ماهی شد.

 

 

مدرس گروه محمد عمادی کمی دیر بهمون رسید و از لحظه ورودش همه بچه ها از علمی که داره ازش استفاده کردند. شامو که با کمک بچه ها درست شد مخصوصن (سینا) خوردیم و رفتیم به سمت بازی پر هیجان این اردو یعنی مافیا.. این صمیمیت به قدری زیاد بود که من خودم باورم نمیشد.

 

روز دوم 
با بیدار شدن بچه ها صبحانه ای مشتی خدمتشون شد و همگی پر انگیزه و پر انرژی آماده وورکشاپ محمد عمادی شدیم. بچه ها که کلی راضی بودن اما من راستشو بگم رفته بودم رستوران تا ناهار روز دومو اوکی کنم و از دست دادم. (تکمیل شده توسط مهرداد صفدری: خودش مقصر بود، من داشتم می رفتم تنهایی ناهار بیارم، گفت منم بیام؟ گفتم دوست داری بیا و اومد) ناهار رسید بچه ها همین که غذا رو خوردن ساز هاشونو آوردن از ساز محلی تا گیتارو کاخن و ملودیکا که پایه ثابته همه اردو هاست.
از من هی اصرار که بچه ها بریم بیرون هوا خوبه از بچه ها انکار (مهرداد صفدری: از اردوی بعدی دموکراسی رو خاموش می کنیم، چرا که به ضرر خودشون میشه و تایم طلایی رو ممکنه از دست بدن) که نه داره خوش میگذره.خلاصه راحتشون گذاشتم کلی زدنو خوندنو هنرنمایی کردن.


شب دوم 
انگار هنوز از مافیا ارضا نشده بودیم بچه ها همگی علل خصوص (مهرداد صفدری: دادم بچه هفت ساله انشاء نوشته، تا الان ده تا غلط املایی گرفتم؛ علی الخصوص) خودم نمی خواستیم زمان بگذره و می خواستیم بیشترین بهره رو از این صمیمیت ببریم. و هرچی تلاش کنی زمان نگذره اتفاقا دوچندان سریع تموم میشه .توی پنت هاوس بچه ها شامو آماده کردن و رفتیم به سمت بازی تا پاسی از صبح مشغول بازی بودیم اما صبح که شد همه بچه ها دپ بودند و صبحانه رو با یه غمی میل میکردن فضای دلگیری بود اما همون فضا باعث شد که من فکر اردو های بعدی بیفتم (مهرداد صفدری: آخی خرگوشیِ من)
 

نمی خواستند تموم شه اما چه کنیم که اردو به پایان داشت می رسید بچه ها کمک کردن ویلارو تحویل دادیم و لوح هاشون رو تقدیمشون کردیم رفتیم ساحل کلی عکس گرفتیم و هر کسی رهسپار شهرش شد.

ببخشید دیگه خیلی تلاش کردیم بارون اجازه بده آخر اردو یه عکس دسته جمعی خوب داشته باشیم ولی نشد، برا یادگاری خوبه!

 

پی نوشت توسط مهرداد صفدری: مرسی از همه بچه هایی که خودجوش و غیر خودجوش به منو در برگزاری این اردوی دلنشین یاری کردند!

هیچ نظری ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد سایت شوید.