گزارش اردوی رامسر

شروع شد، لحظاتی که فکرشم برام هیجان انگیز بود چه برسه به خودش. کار آسونی به نظر نمی رسید جمع کردن آدم ها از سراسر ایران برای اجرای یک ایده. ایده ای که نیاز بود دلِ تک تک آدماش همراهش باشه. از شب قبلش من، علیرضا پناهکار، فرمند ملوچین در رامسر توی ساحل انتظار صبح رو می کشیدیم تا بچه ها بیان. بالاخره صبح شد و من مهرداد صفدری که از هیجان خوابم نبرده بود سریع برای خرید آماده شدم. با بچه ها رفتیم برای خرید و تا چشم بر هم زدیم یکی یکی بقیه بچه ها هم می رسیدند. یکی از کرمان، چند نفر از تهران، سه نفر از اصفهان، مشهد، ساوه، کرج، بابل، آمل و ... . انقدر هیجان زده بودم که نمی دونستم باید چطور شروع کنم، اصلا شروع چی بود؟! وقتی که بچه ها تو ویلا جمع شدند من از خرید برگشتم و وارد ویلا شدم. لحظه زیبایی بود، تک تک آدمایی که مدت ها فقط تو اینستاگرام همدیگه رو دیده بودیم حالا در یک قدم واقعی هم قرار داشتیم. روبوسی و آغوش و بگو و بخند. دیدم چند نفر سریع سازشون رو درآوردند و با همدیگه مشغول به همنوازی دست و پا شکسته ای هستند، یه کمم جمع هنوز یخ بود؛ برای همین تصمیم گرفتم برم طبقه بالا به فرمند که داشت برامون بندری درست می کرد کمک کنم. امّا فرمند گفت مهرداد بریم پایین، پایین هنوز یخ بچه ها آب نشده. خلاصه رفتیم پایین و به عنوان برگزار کننده و مدرس اردو شروع کردیم به رقصیدن و همین چند ثانیه کافی بود تا کلا یخی در بین بچه ها باقی نمونه. در حالی که فرمند داشت می رقصید، رو کردم به بچه ها و گفتم معرفی می کنم مدرس اردو فرمند ملوچین 😂😂

جمع اولیه بچه ها در طبقه پایین ویلا

 

تو بندری، سیب زمینی می زنند؟

طبق برنامه بعضی از  بچه هایی که راه دوری رو پشت سر گذاشته بودند استحمام کردند و بعد از یه استراحت کوتاه، بندری بحث برانگیز فرمند سرو شد. بندری که هنوزم که هنوزه کلی در موردش حرف و حدیث وجود داره که آیا واقعا بندری بود؟ بسیار خوش مزه بود اما سوال ما اینه آیا در بندری سیب زمینی می زنند؟ رأی گیری کردیم و بیشتریا با من هم نظر بودند و گفتند که توی بندری سیب زمینی نمی زنند اما بعضیا برای اینکه فرمند تنها نمونه گفتند که جنوبیا بندری می زنند. خود فرمند که میگه من آبادانیم و میگم که توی بندری سیب زمینی می زنند. به هر روی بندری فرمند رو خوردیم و کم کم آماده شدیم برای اولین ورکشاپ اردو.

بحث من و فرمند سر سیب زمینیِ داخل بندری

 

اولین ورکشاپ (بیزنس موسیقی، مهآر)

مسخره بازیامون که به پایان رسید (به پایان که نه، کاهش یافت) شرایط رو برای برگزاری اولین ورکشاپ فراهم کردیم. من مهرداد صفدری اعتراف می کنم بیشتر از مدرسین اردو استرس ورکشاپ رو داشتم. چون که این ورکشاپ با همه ورکشاپ ها فرقایی داشت. یکیش این بود که هیچ سانسوری وجود نداشت و قرار بود مطالب خیلی رک و پوست کنده عنوان شه. از همون اول که مهآر شروع به صحبت کرد استرس من شروع شد تا 5-6 دقیقه بعد که جو کلاس رو به دست گرفت و بچه ها همراهی کردند و به بهترین شکل کلاس ادامه پیدا کرد و خیال منم راحت شد. یکی از جذاب ترین صحنه هایی که می دیدم این بود که بچه ها بدون هیچ استرس و نگرانی، به هر شکلی که دوست داشتن نشسته بودند و نکته برداری می کردند. با خودم می گفتم اگر قرار بود موسسه ای یا سازمان در برگزاری این اردو با ما همکاری کنه، چقدر مزاحم راحتی بچه ها می شدند. 

مهآر تمام مطالبی که طی چند سال کلاس رفتن و دوره دیدن و تجربه کردن به دست آورده بود رو تبدیل به اسلاید های ارزشمندی کرده بود که برای بچه ها توضیحات ریزبینانه ای هم می داد. بعضی نکات به درد خود من هم می خورد. ریتم تند و بیان با وضوح بالای مهآر از نقاط قوت تدریسش بود و همچنین آماده پاسخ دادن به پرسش های بچه ها. دوباره میگم جو بسیار صمیمی بود، طوری که انگار 20 نفری با رفیقات جمع شدی و داری در مورد یه موضوع واحد گفتگو می کنید. ظرفیت بچه ها فوق العاده بود چرا که با توجه به عدم سانسور در بیان مدرس و عدم محدودیت در پرسش های شرکت کنندگان هیچ مشکلی، هیچ جر و بحثی، هیچ بی احترامی و هیچگونه کدورتی پیش نیامد و از همین جا تشکر می کنم از تک تکتون که ممکنه این گزارش رو بخونید.

ورکشاپ اول (بیزنس موسیقی_مهآر)

عمدا به جای کلمه تور از  اردو استفاده کردم؛  اردو با خودش تصویری از یک فضای لاکچری نداره. تعابیری که با کلمه اردو در ذهن اکثر ما به وجود میاد، اون فضای صمیمی، پر چالش، پر خاطره و همراه با کلی تجربه که میشه تا آخر عمر ازش حرف زد و استفاده کرد.

------

یختون آب شده یا همدیگه رو ده ساله می شناسید لعنتیا؟!

بعد اولین ورکشاپ تا من برم کارای شام رو ردیف کنم و بیام جوری بچه ها با هم خو گرفته بودند و می گفتند و می خندیدند که یه لحظه گفتم اصلا از این جا به بعد طبق برنامه پیش نریم اینا خودشون یه جوری برنامه رو پیش می برند. مدرسایی که بعضیاشون مهمان ما بودند با بقیه بچه ها خیلی خودمونی برخورد می کردند و این لحظه به لحظه به صمیمیت گروه می افزود.

لب دریا، جوجه، ساز، مافیا، گپ های گروهی:

زیر انداز انداختیم تو ساحل و هر کدوم از بچه ها یه دستی رسوند تا بتونیم یه منقل نسبتا بزرگ بسازیم و جوجه هایی که محمد رستمی (رفیق گلمون) با فرمند درست کرده بودند رو سیخ بزنیم. سیخ کم برده بودم و این کار محمد رو سخت کرده بود. خلاصه با یه کم معطلی و صبر بچه ها شام هم سرو شد. دیگه وقتش بود برگزار کننده هم یه کم شل کنه :) رفتم پیش رفقا نشستم و گفت و خندیدم و ساز زدند و خواندند و شنیدیم لذت بردیم. دم هم بچه ها گرم که همه مراقب همه چیز بودند؛ البته حامد و عابد رفته بودن تو آب که بچه ها صدام کردند، رفتم کشیدمشون بیرون بی ادبا رو. همین قدر فضا شلوغ و متنوع بود؛ چون یه چرخ که می زدی می دیدی چند نفر از بچه ها دارند مافیا بازی می کنند، بعد یه چرخ دیگه که می زدی می دیدی چهار نفر در مورد موسیقی حرف می زنند و به من و محمد با مرام هم در مورد ناهار و شام فردا :)))

شب زود بخوابید، فردا ورکشاپ ها فشرده است؛ - چشم عباس آقا!

هی گفتم بچه ها امروز زیاد خسته شدید بخوابید که فردا سر کلاس چُرت نزنید. همین رو بگم که خودم تا 5 صبح داشتم از خنده پاره می شدم. یعنی تا نصف شب انواع اقسام بازی ها رو از جمله جوکر (یادش صد بار بخیر) و مافیا رو با انرژی انجام دادند بعد ساز و آواز، بعد نمی دونم چرا نمی خوابیدند... آقا بخوابید دیگه آقاا... آقا نخوابیدن دیگه. البته یه عده رفتن طبقه بالا خوابیدند اما پایینیا نمی خوابیدند آقاااا. تا صبح خودمم داشتم همراهیشون می کردم :))))

روز دوم (میکس وکال با فرمند)

دور هم صبحونه (کره مربا ) زدیم و یه کم حالمون که جا اومد آماده دومین ورکشاپ شدیم. یعنی میکس وکال (فرمند ملوچین). فرمند یکی از کسانی بود که برای این اردو خیلی زحمت کشیده بود، بی تردید زحمات اون رو هیچوقت فراموش نمی کنم. حالا که یادم افتاد جا داره از مهآر هم تشکر کنم که از هیچ همکاری دریغ نکرد و یه تشکر ویژه هم از حسام رمضانی .... آقا بذار تشکرات رو آخر بگو ببم. خلاصه دومین ورکشاپ هم برگزار شد و فرمند خیلی خوب جریان کلاس رو به دست گرفت و با بیان شیوا و جذابش که حاصل چندین سال تجربه در حرفه میکس موسیقی بود، بچه ها رو مجذوب مطالب کرد. خیالم از فرمند هم راحت شد که تونسته رضایت و همراهی بچه ها رو تو همون دقایق ابتدایی به دست بیاره. 

ورکشاپ دوم (فرمند ملوچین) 

شاید چیزی از میکس ندونی یا شاید خیلی بیشتر از بقیه بدونی؛ چیزی که مهمه اینه که

 یه فضای جدید رو تجربه کنی با روش های دیگران آشنا بشی ، مسیر ها بسیارند!

تخمه بخورید اگه دوست دارید!

چیزی که می خوام بگم برام مهمه و شاید برای شما که اتفاقی دارید این گزارش رو می خونید یک رفتار بد تلقی بشه. سر کلاس یکی دو تا از بچه ها زیر زیرکی داشتند تخمه می خوردند که فرمند دید. سکوت کرد و بعد گفت بچه ها اگه دوست دارید می تونید همه تخمه بخورید، مهم اینه که حواستون به کلاس باشه. خیلی از بچه ها تخمه خوردند و همچنان کلاس با ریتم مناسب و انتقال دیتای مناسب پیش می رفت. از روبرو که داشتم به بچه ها نگاه می کردم با خودم می گفتم چطور می شد چنین کلاسی برگزار کرد اگه فقط قرار بود یه موسسه رو تو کارم دخالت بدم؟! 

ماکارونی ممد

ممد چی درست کردی انصافا! یعنی واقعا دست پخت خوبی داره ممد. و چقدر با حوصله وایساد پای غذا و من دیدم همه بچه ها غذا رو دوست داشتند. البته بماند پای قابلمه مو به مو رد کردیم که اندازه درومد :))) به همه که به اندازه رسید و سیر شدند ولی خب اگه همه نیم رسید بالاخره یه غذایی سفارش می دادیم، همیشه یه راه حلی پیدا میشه ببم.

همکارای عزیزم

من به سینا اسحاقی، امیر ورس بیت، حسام رمضانی، محمد عمادی (سُرنا بیت) گفته بودم که همراه ما باشند و اونا هم قبول کردند و اومدند. می خوام بگم بچه ها دمتون گرم که انقدر صمیمی بودید، انقدر پایه جمع بودید. من از روز اول که تصمیم به این کار گرفتم، به این فکر کردم که تا جایی که بتونم با تموم همکارام تو این حرفه روابط محترمانه و کاری خواهم داشت مگر اینکه خودشون تمایل به این کار نداشته باشند. تا اینجا هم دعوتم رو هیچکدوم رد نکردند و همیشه جواب احترامی که براشون قائل بودم رو با احترام متقابل دادند. مرسی که همراه من و بچه ها بودید.

شب دوم چگونه گذشت؟

ته مونده های ورکشاپ فرمند و مهآر که به اتمام رسید و هر دو هدیه به بچه ها دادند، مهآر اسلایدها رو براشون فرستاد و فرمند هم قول یه ویدیوی ضبط شده رو بعد از اردو داد. بعد از اون یه شب سم دیگه رو کنار دریا داشتیم که به قدری دیگه صمیمیت بالا بود که واقعا از اینکه کسی با خودش الکل و مخدر نیاورده باشه مطمئن نبودم :))))) شوخی می کنم انقدر به این بچه ها مطمئن بودم اون شب که اصلا به کنجکاوی احتیاجی نبود. شام رو باز ممد زحمتش رو کشید (سیب زمینی کبابی و مرغ). رقص کنار ساحل و کلی گپ و گفت فوق العاده و صرف خوش گذرانی. برگشتیم ویلا و اونجا بچه ها مشغول به ساختن یکی دو آهنگ به صورت گروهی شدند. یه بیت رپ، یه آهنگ 6/8 مارکتی و یه کمی هم طنز به کار اضافه کردند و ...

و شب تا خود طلوع خورشید بیدار  :|

شب آخر در کنار دریا (شوخی با رفقا)

طلوع خورشید 

شبی که به صبح وصل شد، مثل الان که دارم این گزارش رو می نویسم و طلوع خورشید رو دیدم. شب دوم اردو هم با بچه ها به صبح رسوندیم و لب دریا طلوع خورشید رو تماشا کردیم و همونجا هم صبحونه زدیم. جاتون واقعا خالی، جای تموم بچه هایی که می خواستن بیان اما نشد. باورتون نمیشه ساعت 7 صبح خوابیدم و 9 بیدار شدم.

روز آخر و دلتنگی زود هنگام

تجربه کرده بودم قبلا، می دونستم چنین جمعی موقع خداحافظی کار سختی داره. صبح ساعت 10 مثل سربازی بیداری زدم و با غر غر (شوخی) بیدارشون کردم و مجبورشون کردم سریع پاشن و وسایلشون رو جمع کنند. واقعا کار سختیه 22 تا پسر رو بیدار کنی و بگی سریع آماده بشن. این کاریه که فقط مادرا به خوبی بلدند. مثلا میگن «بیدار شو مگه نگفتی کار داری؟ باشه من دیگه بیدارت نمی کنم» خلاصه به همون روش سربازی جواب داد و بیدار شدند و بارو بندیل رو بستند و لب دریا جمع شدیم و ...

تقدیم لوح تقدیر و عکس یادگاری

همین که می رفتیم لب دریا برای عکس یادگاری و صحبت های پایانی، چند تا از بچه ها اومدند و گفتند مهرداد اگه تمدید کنی ما می مونیم. ولی خب نمیشد واقعا خارج از برنامه عمل کردن. جمع شدیم و دو کلمه هم من حرف زدم و لپ کلامم این بود که ضعف ها رو بر من ببخشید چرا که اولین بار بود و هیچ الگویی از قبل نداشتیم، چون اولین هستیم. و از اونجایی که توجیه کردنی نیست امیدوارم بتونیم تو اردوهای بعدی و یا موقعیت های بعدی جبران کم و کاستی ها رو برای شما داشته باشیم. از یک دست بودن همکارا و هنرجوها گفتم و نشون دادیم که همه رفیق بودیم در کنار هم. 

کلام آخر 

من دلم می خواد آدمای خوب حالشون خوب باشه. از بچگی این طور بار اومدم. سر جنگ با کسی ندارم و برای صلح تربیت شدم. اردوهای موسیقی رو استارت زدیم و نمی دونم تا کی اما تا هر جا که ادامه داره چه با من چه بی من امیدوارم این حرکت سازنده و مفید برای کارهای گروهی بچه های علاقمند به موسیقی ادامه دار باشه. از دوستانم علیرضا پناهکار که  دست راست من تو اردو بود، سجاد عزیزی، احمد حسن زاده، حامد باقری، علی احمدی، عابد رحمانی ، یاسین فیروزی ، جواد، امید، سورنا، هادی عزیز، داود دوست داشتنی که تو هر لحظه آماده بود به من کمک کنه، امیر علی، مهدی صفا نوازنده خفن و همچنین همکاران عزیزم که مثل رفیق کنار من بودند حسام رمضانی با مرام، فرمند صمیمی، مهآرِ عمل گرا، امیر دوست داشتنی، سینای با تجربه، محمد عمادی خاکی و کار بلد بی نهایت تشکر می کنم و بدونید برای همیشه بابت این اردو به شما افتخار می کنم.

 

پایان...

هیچ نظری ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید.
برای ثبت نظر ابتدا وارد سایت شوید.